سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 6
کل بازدید : 34442
کل یادداشتها ها : 24
خبر مایه


خداستان ستاره ای که کربلایی شد

کم کم دعوت شده ها از جاهای مختلف شهر خودشون رو داشتن به سالن همایش ملی رسوندن. من هم طبق عادت همیشگی چهل دقیقه قبل زود تر از همه آمده بودم. همیشه دوست داشتم اولی باشم از وقت شناسی خیلی خوشم میاد واز کسانی که بدقولی می کنند و وقت شناس نیستند بدم میاد به هر حال طبق معمول من اولین نفری بودم که وارد تالار می شدم و از طرفی ذوق زیادی داشتم چون قرار بود اتفاق جالبی آن روز بیفته.یک همایش کاملا متفاوت  بود آن\ مدیریت آموزش و پرورش بجنورد برگزار می کرد .

همکاران معلم به همراه تعدادی از دانش آموزان و والدین شون هم آمده بودند  در میان جمعیت دختری رو دیدم که در کنار پدر پیرش نشسته بود . چهره زرد ورنگ پریده و دستانی لاغر وزمخت که نشان از زحمت ورنج فراوان در آن داشت . ومردی که بار سختی های روزگار کمرش را خم کرده بود . اما نوری در چشمان هردو موج می زد که از ایمان بسیار قوی شون به خداوند بود . از همکار ی که در کنارم نشسته بود پرسیدم: اینا کیند؟ 

اون گفت : از دانش آموزان روستای...... هستش که دعوتش کردن بیاد اینجا .از بچه هاییه که برای امام حسین (ع) نامه نوشته.

باپرس وجویی که کردم معلوم شد که خانواده ای بسیار ضعیف هستند ودر اون روستای مستضعف نشین هم جزء محروم ترین خانواده هابودند. پدر خانواده در اثر کار وتلاش بسیار ، بیمار وازکار افتاده شده بود . ودیگر قادر به تامین معاش خانواده نبود . در  روز های اخیر مسابقه حفظ وقرائت قرآن کریم در بین دانش آموزان برگزار، ودخترک مظلوم روستایی ما با سعی وتلاش خود موفق به کسب عنوان نخست ، ودریافت سکه طلا از نوع منات (به ارزش تقریبی بیست هزار تومان)شده بود .

همزمان با این مسابقه ، پاکت دلنوشته ای به امام حسین (ع) را از مدیر مدرسه دریافت ، وآنچه راکه در دل داشت بابیان زیبای کودکانه اش برای امام حسین(ع) نوشته و آن سکه منات روهم برای هدیه به عتبات به مدیر مدرسه داده بود.

مجری برنامه سین برنامه های مراسم را اعلام نمود . در این موقع بود که من تازه فهمیدم  می خوان در بین دلنوشته های دانش آموزان یکی رابا قرعه کشی انتخاب و نویسنده را زیارت کربلا بفرستند . زیر چشمی به دختر و پدرش نگاه میکردم . دخترک دعا می خواند وزیر لب زمزمه می کرد . گویا ازخدا آرزوهایش رامی خواست. ابتدا قرار شد به طور تصادفی یکی از دلنوشته ها قرائت شود . مجری از دانش آموزی خواست از انبوه دلنوشته ها یکی را انتخاب وبه مجری تحویل دهد .

دلنوشته انتخاب وبه مجری تحویل شد .من در افکار خود غوطه ور بودم که  صدای مجری منو به خود آورد ، دلنوشته ی دخترخودمان بود . به دعوت مجری پشت تریبون قرار گرفت وشروع به خواندن کرد.

یک لحظه به اطراف نگاه کردم . اشک چون رودخانه ای خروشان در پهنای صورت حاضرین جاری بود . صدای هق هق گریه فضای تالار را پر وماراباخود به سفری ملکوتی برده بود.

گلواژه معصوممان نامه اش تمام شد اما آنچه درفضا موج می زد بوی عطر رودخانه های اشک وطنین دلنشین هق هق ناله هابود.

همه از عمق وجود از خدا خواستیم که  هدیه معنوی نصیب دخترک معصوم و خانواده اش شود. بیش از دو هزار دلنوشته جمع آوری و روی صحنه مثل تپه ای کوچک روی هم جمع شده بود . دلنوشته دخترک را هم در بین آنها گذاشته و جند دقیقه ای به هم زدند تاحسابی قاطی شود .  فقط این هدیه به یک دانش آموز تعلق می گرفت ؛ یکی از دوهزار تا؛ به طور تصادفی یک نامه انتخاب وبه مجری تحویل شد .زمان سخت وسنگین شده بود ودل درقفس سینه آرام وقرار نداشت . ناگهان بغض مجری ترکید وفریاد کنان اعلام کرد . برنده قرعه کشی دختر عزیزم خانم ........... ناگاه  بغض هادر گلو فریاد شد وسالن همایش به لرزه درآمد همه باگریه هایی از سر شوق به دختر نظر کرده ما تبریک گفته وپدر را غرق در بوسه کردند .پول سفرهم همانجا جور شد ودختر قصه ما به آرزویش که سفر به کربلا وزیارت حرم مطهر حضرت سیدالشهدا (ع) بود رسید . 

آری من برای چندمین بار حضور گرم خدا را در دفاع از حق مظلوم حس کردمداستان ستاره ای که کربلایی شد

کم کم دعوت شده ها از جاهای مختلف شهر خودشون رو داشتن به سالن همایش ملی رسوندن. من هم طبق عادت همیشگی چهل دقیقه قبل زود تر از همه آمده بودم. همیشه دوست داشتم اولی باشم از وقت شناسی خیلی خوشم میاد واز کسانی که بدقولی می کنند و وقت شناس نیستند بدم میاد به هر حال طبق معمول من اولین نفری بودم که وارد تالار می شدم و از طرفی ذوق زیادی داشتم چون قرار بود اتفاق جالبی آن روز بیفته.یک همایش کاملا متفاوت  بود آن\ مدیریت آموزش و پرورش بجنورد برگزار می کرد .

همکاران معلم به همراه تعدادی از دانش آموزان و والدین شون هم آمده بودند  در میان جمعیت دختری رو دیدم که در کنار پدر پیرش نشسته بود . چهره زرد ورنگ پریده و دستانی لاغر وزمخت که نشان از زحمت ورنج فراوان در آن داشت . ومردی که بار سختی های روزگار کمرش را خم کرده بود . اما نوری در چشمان هردو موج می زد که از ایمان بسیار قوی شون به خداوند بود . از همکار ی که در کنارم نشسته بود پرسیدم: اینا کیند؟ 

اون گفت : از دانش آموزان روستای...... هستش که دعوتش کردن بیاد اینجا .از بچه هاییه که برای امام حسین (ع) نامه نوشته.

باپرس وجویی که کردم معلوم شد که خانواده ای بسیار ضعیف هستند ودر اون روستای مستضعف نشین هم جزء محروم ترین خانواده هابودند. پدر خانواده در اثر کار وتلاش بسیار ، بیمار وازکار افتاده شده بود . ودیگر قادر به تامین معاش خانواده نبود . در  روز های اخیر مسابقه حفظ وقرائت قرآن کریم در بین دانش آموزان برگزار، ودخترک مظلوم روستایی ما با سعی وتلاش خود موفق به کسب عنوان نخست ، ودریافت سکه طلا از نوع منات (به ارزش تقریبی بیست هزار تومان)شده بود .

همزمان با این مسابقه ، پاکت دلنوشته ای به امام حسین (ع) را از مدیر مدرسه دریافت ، وآنچه راکه در دل داشت بابیان زیبای کودکانه اش برای امام حسین(ع) نوشته و آن سکه منات روهم برای هدیه به عتبات به مدیر مدرسه داده بود.

مجری برنامه سین برنامه های مراسم را اعلام نمود . در این موقع بود که من تازه فهمیدم  می خوان در بین دلنوشته های دانش آموزان یکی رابا قرعه کشی انتخاب و نویسنده را زیارت کربلا بفرستند . زیر چشمی به دختر و پدرش نگاه میکردم . دخترک دعا می خواند وزیر لب زمزمه می کرد . گویا ازخدا آرزوهایش رامی خواست. ابتدا قرار شد به طور تصادفی یکی از دلنوشته ها قرائت شود . مجری از دانش آموزی خواست از انبوه دلنوشته ها یکی را انتخاب وبه مجری تحویل دهد .

دلنوشته انتخاب وبه مجری تحویل شد .من در افکار خود غوطه ور بودم که  صدای مجری منو به خود آورد ، دلنوشته ی دخترخودمان بود . به دعوت مجری پشت تریبون قرار گرفت وشروع به خواندن کرد.

یک لحظه به اطراف نگاه کردم . اشک چون رودخانه ای خروشان در پهنای صورت حاضرین جاری بود . صدای هق هق گریه فضای تالار را پر وماراباخود به سفری ملکوتی برده بود.

گلواژه معصوممان نامه اش تمام شد اما آنچه درفضا موج می زد بوی عطر رودخانه های اشک وطنین دلنشین هق هق ناله هابود.

همه از عمق وجود از خدا خواستیم که  هدیه معنوی نصیب دخترک معصوم و خانواده اش شود. بیش از دو هزار دلنوشته جمع آوری و روی صحنه مثل تپه ای کوچک روی هم جمع شده بود . دلنوشته دخترک را هم در بین آنها گذاشته و جند دقیقه ای به هم زدند تاحسابی قاطی شود .  فقط این هدیه به یک دانش آموز تعلق می گرفت ؛ یکی از دوهزار تا؛ به طور تصادفی یک نامه انتخاب وبه مجری تحویل شد .زمان سخت وسنگین شده بود ودل درقفس سینه آرام وقرار نداشت . ناگهان بغض مجری ترکید وفریاد کنان اعلام کرد . برنده قرعه کشی دختر عزیزم خانم ........... ناگاه  بغض هادر گلو فریاد شد وسالن همایش به لرزه درآمد همه باگریه هایی از سر شوق به دختر نظر کرده ما تبریک گفته وپدر را غرق در بوسه کردند .پول سفرهم همانجا جور شد ودختر قصه ما به آرزویش که سفر به کربلا وزیارت حرم مطهر حضرت سیدالشهدا (ع) بود رسید . 

آری من برای چندمین بار حضور گرم خدا را در دفاع از حق مظلوم حس کردم






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ            
           




.

ابزار نظرسنجی

نظرسنجی